"چارلى" ولگرد کوچولو، "جان" میلیونرى را که از مَستی سر از پا نمیشناسد نجات میدهد. مرد میلیونر هم سخت به او محبت میکند، اما پس از هوشیارى، "چارلى" را نمیشناسد و از خود میراند. این ماجرا تکرار میشود و "چارلى" در این بین به دختر گل فروش نابینایى دل میبندد...
در آخرین فیلم صامت چاپلین، او در مقابل جامعه ی مدرن، عصر ماشین ها و پیشرفت بر می خیزد. در ابتدا او را می بینیم که دیوانه وار تلاش می کند تا با خط تولید سفت کردن پیچ و مهره ها همراه شود. او برای آزمایش با یک دستگاه تغذیه ی اتوماتیک انتخاب شده است اما اتفاقات ناگواری که پیش می آید باعث می شود تا رئیسش تصور کند که او دیوانه شده است و چارلی به یک بیمارستان روانی منتقل می شود...
"چارلى"، شیشه بر دوره گرد، با پسربچه اى که مادرش او را رها کرده زندگى میکند. پسر بچه، شیشه ى پنجره هاى خانه ها و مغازه هاى مردم را با پرتاب سنگ میشکند و براى ناپدرى خود کار جور میکند.
گروه فیلمبرداری می خواهند از مسابقه اتومبیلرانی فیلم بگیرند، اما چارلی به جلوی دوربین می آید، ژست می گیرد و نمی گذارد آنها کارشان را بکنند. کارگردان او را کنار می کشد اما چارلی دوباره برمی گردد و این باعث درگیری آن دو می شود.
پدری (چارلی چاپلین) قصد دارد تا خانواده اش را با یک ماشین فورد مدل قدیمی به گردش ببرد، اما در میانه راه به مشکل می خورند و در ترافیک گیر می کنند. آنها مجبور میشوند آن روز را در یک قایق گشت سپری کنند. در حالی که قایق می خواهد آنجا را ترک کند، پدر سراسیمه به دنبال سیگار می گردد تا اینکه...
«آگدن» (براندو)، دیپلمات میلیونر امریکایی در یک گردش دریایی به هنگ کنگ می رود و شبی را با «ناتاشا» (لورن)، کنتسی مهاجر اهل روسیه می گذراند. در بازگشت به کشتی، او می فهمد که به عنوان سفیر امریکا در عربستان سعودی انتخاب شده است. اما »ناتاشا« خودش ر ا در کابین «آگون» پنهان کرده تا بدون گذرنامه، همراهش به امریکا برود...
در سال 1898، تب طلا همه جا را فراگرفته است و همه براى به دست آوردن ثروتى باد آورده به آلاسکا روى می آورند. "چارلى"، ولگردى تنها که خیلى زود با جویندگان دیگر، "جیم گندهه" دوست مى شود و...